حسنآنه

دل نوشته های یک امام حسنی

حسنآنه

دل نوشته های یک امام حسنی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

کاش نشنوند مادران غزه

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۳، ۰۱:۱۱ ق.ظ

جالب است مشی بعضی حضرات.

زیر نور آفتابند و انکار میکنند نورش را. جالب تر البته آنهایی که کف و سوت میزنند برایشان.

زیبا کلام و شیرزاد را میگویم. امروز در دانشگاه تهران جمع شده اند دور هم و حرفهای رودل مانده این چند سالشان را گویی خالی میکنند. حتی اگر بقیمت به گند کشیدن فضای دانشگاه باشد.

خمینی جان ببخش مارا. سید ببخش ما را. ببخش ما را که بعد از چند ده سال سر بریدن مسلمانها بدست نحس امریکاییها و اسراییلیها و تجاوز بدخترانمان در لبنان و سوریه و عراق و فلسطین. نتوانستیم دانشجوها و اساتیدمان را بینا کنیم به چاقوی زیر کت و شلوار جان کری. ببخش اگر کم داد زدیم سر امریکا. ببخش که بعد از سی و شش سال لبمان خندان است بروی سفرایشان.

ببخش اگر استاد علوم سیاسی مملکت بر میگردد میگوید چرا امریکا ستیزیم ما. چرا شیطان بزرگش میخوانیم و مرگ برایش میفرستیم هر صبا و مسا.

حضرات همصدا شده اند با امریکاییها و میگویند از کجا معلوم ما اورانیومهای بیست درصدمان را اکسید کرده باشم!!!! نان ملت و ملک و مملکت را ماه بماه میگیرند و گاوهای عدو را میچرانند. گویا نمیداند دوستان وزارت خارجه اییشان سه درصد ها و دو درصد ها را هم نفله کرده اند برای خودشیرینی جلوی کدخدا.

شیرزاد گفته ما به خط قرمزهای قدرت ها وارد شده اییم. لابد بقیه اش را رویش نشده بگوید. رویش نشده بگوید ببخشید سید حسن را یاری میکنیم. رویش نشده بگوید ببخشید که در کشتار بیرحمانه غزه اییها ما طرف مظلوم را گرفتیم و یار روز تنگ جوانان عزالدین بودیم. رویش نشده بگوید ببخشید که قصه دلاوریهای حاج قاسممان شده لالاییه شبهای مادران عراقیو سوری برای نازدانه های بیگناهشان. لابد رویش نشده بگوید ببخشید کدخدا جان که خواستیم نوکر جنابعالی نباشیم و کاپیتولاسیونت را در سرت خورد کردیم و غلام پهلویت را دیپورت کردیم و شدیم سرباز خمینی بت شکن. اصلش شاید رویش نشده بگوید غلط کردیم مقابل صدام ایستادیم. کما اینکه این فقره آخری را گفت جناب شیرزاد به لحنی دیگر. گفت ادامه جنگ بعد آزاد کردن خرمشهر اشتباه بود و هسته ای شدنمان هم از جنس همان است. گویا یادش رفته که عراقیها هفت سال بعدش حتی که ضعیفتر بودند بعد از آتش بس دوباره تا اهواز پیش آمدند. آتش بس کنیم که اینبار تجدید قوا کند و مثل آتش بر سرمان بریزد.

نمیدانم چرا انقدر روحیات حضرات متفاوت است با فامیلشان؟ شیرزاااااااااااااد!!!! نمردیم و دل شیر را هم دیدیم.

زیبا کلاااااااااام. آب بریز جناب خواننده که سوختیم از لهیب آتش این زیباییه کلام............

میگوید انژیه هسته ای ضررش بیشتر بوده از جنگ برای ما.... وا عجبا جناب مستطاب وا عجبا جناب استاد.. اگر همین هسته ای نبود پس چه متاعی داشتند دوستان دولتیتان برای تاخت زدن با دلار کدخدا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ایرانیها را همه در دنیا به دفاع از مظلوم میشناسند..... نمیدانم چه شدست عزیزان را که در کمال ناجوانمردی امروز گفتند ول کنید مظلومان و پا برهنگان را و منافع ملی را بچسبید. البته در لفافه گفتند دوستان اما عاقلان و یک اشاره.....

خدا کند نشنوند مدافعان حرم زینب این خطبه های اشعثی را... خدا کند نشنوند غیوران عزالدین قسام و مادران غزه و عراق. خدا کند نشنود هیچکس در دنیا این منبر اشعری را.

نمیدانم جنگ و خمینی و شهدا را چرا به میان میآورند..... ای اف به این سیاست دنیایی. اف.

         بگو یا حسن

سانتاماریا گرونه

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۴ ب.ظ
دو روز پیش بود بین دو نیمه کلاسها. دیدم 45 دقیقه وقت دارم بدون برنامه. حیفم آمد با چای نبات دم بوفه تلفش کنم.
لاجرم هوای مزرعه آفتاب گردان کردم (کتاب فروشی دانشگاه ). راهی دانشکده علوم شدم. از میان آن جو سنگینی که این روزها  بر مزرعه حکمرانی میکند ( بواسطه کسانی که من گوشت میخوانمشان ) کتابی از سید مهدی شجاعی چشمم را گرفت. سانتاماریایش.
بر طبق عادت مالوف، اول الامر به جستجوی قیمت کتاب بر آمدم. ناگهان برق از سه فازم پرید. 9500 تومان برای یک کتاب ساده داستان کوتاه.
یعنی یک کتاب را باید بخری 10000 تومان،!!!! آنهم در دانشگاه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
لاجرم فشار وارده بر جیب، بخش عیب یاب ذهن را بکار انداخت و لختی در این فکر بودم که چرا یک دانشجو اگر بخواهد یک کتاب در بین دو نیما کلاسهایش بخرد و بخواند باید ده هزار اوشلوق پیاده شود؟؟؟؟؟.
مگر نه اینکه ما در بزرگترین نهاد فرهنگی کشور هستیم؟
مگر نه اینکه باید امر فرهنگ و کتابخوانی در صدر لیست رسیدگی مسوولانمان باشد؟
انگار تکلیفمان با خودمان مشخص نیست. انگار نفهمیده اییم اهمیت کار را.
یادم نمیرود هرگز آن روزی را که در کتابفروشی همین شهر دارالمومنین نتوانستم کتاب گزیده اشعار شفیعی کدکنی را که چند سال است تشنه اش هستم را بخرم آنهم بدلیل قیمت گزافش. 25000 تومان.
نمیدانم تعریف تیم مدیریتی دانشگاه از فرهنگ کتاب و کتابخوانی چیست. اما هرچه هست تا بدین لحظه به ما چیزی در خصوص تسهیل خرید کتاب نرسیده است.
گویا کار فکری و فرهنگی را در جای دیگری غیر ازکتاب و کتاب خوانی جستجو کرده اند این جماعت صندلی دوست که از شورای فرهنگیشان تنها خوردن شربت آبلیمویش به ما رسید در طی این چند سال.
چقدر خالیست سبد خریدمان از کتاب.
جالب است.
علاج واقعه نمیکنند قبل از وقوع. دانشجویشان یله و رهاست در وایبر و واتس آپ و لاین چون مفت است. چون اگر بخواهد یک مجموعه داستان کوتاه ناقابل بخواند باید ده هزار تا پیاده شود.
باز دم اسراییل گرم. بودجه فرهنگیش به کار ما میآید گه گدار.!!!!!
قدیمتر ها آن اوایل که تازه رانی آمده بود در بازار یادم میآید هرکس میخرید موقع خوردن چون پول زیاد پایش داده بود جرعه جرعه سر میکشید تا زمان بیشتری این لذت گران را درک کند..
    حکایت این شبهای ما هم همین است. دارم از خوف پایان زود، سانتاماریا را قولوپ قولوپ مینوشم.
         بگو یا حسن.


شروع

سه شنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۴۰ ب.ظ

    صبح علی الطلوع گدا بر تو میگذشت

    نزدیک ظهر بود که عالیجناب شد.

  هر آمدنی مبارک نیست. هر رفتنی هم نامبارک نیست.

  اما اگر بیایی بنام نامی کریمی که آمدنش فضل است. آمدنت مبارک است.

  آمدم. و این اولین مطلب من در وبلاگ نویسی است.

   آمدم چون بعضی حرفهایم را باید بنویسم. آمدم چون باید می آمدم.

        بگو یاحسن.